2.jpg)
دریک شب سیاه،همانسان که مرگ است
قلب دربه درو مات من شکست
سرگشته و برهنه وبی خانمان چوباد
رمید قلب من از سینه فتاد
زارو علیل و کور
بر روی قطعه سنگی سپیدی که انطرف، دربیکران دور
افتاده بود،ساکت و خاموش،روی گور
گوری کج و عبوس و تک افتاده و نزار
در سایه ی سکوت زری پیرو سوگوار
بی تاب وناتوان و پریشان و بی قرار،برسرزدم، گریستم ازدست روزگار
گفتم که ای تورا بخدا،سایبان پیر بامن بگو که خفته دراین گور مرگ بار؟
کز درد تلخ مرگ وی،این قلب اشکبار
خودرادرین شب تنها و تار کشت؟پیر خمیده پشت؟
جانم به لب رسید بگو این قبر کیست؟
یک قطره خون چکید یه دامانم از درخت
چون جرعه ای شراب غم از دیدگان مست
فریاد برکشید:که ای مرد تیره بخت
برسرسنگ سخت گور نوشته هرچه هست
برنگ سخت گور از بیکران دور باجوهر سرشک
دستی نوشته بود ارامگاه عشق... .
|